دختر مهربون مامان و بابا

17 ماه گذشت

سلام دختر قشنگ و نازنینم   باورم نمیشه که از عمر نازنینت ١٧ ماه گذشت و دیروز وارد ماه ١٨ شدی تولد ١٧ ماهگیت رو با تمام وجودم بهت تبریک می گم و از خداوند بزرگ میخوام همیشه و در همه حال پشت و پناهت باشه باور کن قشنگم از همین حالا دل تو دلم نیست برای واکسنی که باید پایان ماه ١٨ برات تزریق بشه . از حالا نگرانتم و امیدوارم خیلی راحت این واکسن هم سپری بشه دوستت دارم بیشتر از همیشه و روز به روز دلبستگی ها و وابستگی هام بیشتر میشه و نگرانیهای مادرانه هم به همون نسبت بیشتر چند تا عکس هم روز ٢٩ آبان ماه یعنی پایان ١٧ ماهگیت گرفتم که حتما در اسرع وقت تو پست بعدی برات می گذارم عزیزم تصمیم گرفتم از این بعد تو این روزهای مبارک حداق...
30 آبان 1390

شیرین تر از همیشه

سلام به دختر ناز و مهربون مامان قشنگم واقعا بايد ماماني رو ببخشي از اينهمه كوتاهي كه در حق وبلاگ شما مي كنه نازنينم خوب مقصر خودتي عزيزم كه فرصت نوشتن به مامان نمي دي خوشگلم اين روزها خيلي خيلي خيلي دوست داشتني و شيرين شدي و در عين حال شيطون كارهاي جديدت خيلي بامزه است و آدم دلش ميخواد بخوردت هنوز كه با تنيلي بسيار حرف نمي زني ولي با ايما و اشاره و كلماتي كه خودت معناشون رو ميدوني با من و بابا جوني صحبت مي كني تنها كلماتي كه به خوبي ادا مي كني و معناش مشخصه «نه - كو - ايناش (ايناهاش)» و بقيه كلمات به صورت مفهومي ادا نمي شه ياد گرفتي هر سوالي كه ازت مي پرسيم با «نه» جواب مي دي حتي اگر جوابت «بله&raq...
21 آبان 1390
1